داستان
هارون الرشید دکتری متخصص نصرانی داشت. روزی به علی بن حسین واقدی گفت: در کتاب شما مطلبی از علم پزشکی نیست! با اینکه علم دو دسته اند؛ علم ادیان و علم ابدان. علی بن حسین – دانشمند اسلامی – در پاسخ گفت: خداوند علم طب را در نصف آیه از قرآن جمع نموده است آنجا که...
داستان
شخصی از اباذر (ره) پرسید: چرا ما مرگ را خوش نداریم؟ فرمود: برای اینکه شما دنیا را آباد کردهاید و آخرت را ویران ساختهاید و خوش ندارید از خانه آباد به خانه ویران بروید. از او پرسیدند: ما چگونه وارد محضر الهی میشویم؟ اباذر پاسخ داد: نیکوکاران همانند مسافری است که به...
داستان
من دهقان زاده بودم، از روستای (جی) اصفهان. پدرم کشاورز بود و به من خیلی علاقه داشت، نمیگذاشت با کسی تماس داشته باشم، در آیین مجوس بودم و از آیین دیگر مردم خبر نداشتم. [در بعضی سند آمده، وی اهل شیراز بوده است. بحار ج۲۲، ص۳۵۵] پدرم مزرعهای داشت روزی دستور داد که به...
داستان
چهارمین نایب امام(علیهالسلام) عصر در سال -329- از دنیا رحلت نمود. (امام(علیهالسلام) ) پیش از غیبت کبری نامهای به او نوشت که مضمون آن چنین است: ای علی بن محمد سمری! خداوند در مصیبت وفات تو پاداش بزرگ به برادرانت عطا کند. تو تا شش روز دیگر از دنیا خواهی رفت. کارهایت...
داستان
امام موسی کاظم(علیهالسلام) میفرماید: هنگامی که پنجمین فرزندم (امام زمان) عجل الله تعالی فرجه شریف غایب شد، مواظب دینتان باشید مبادا کسی دینتان را برباید و از دین خارج شوید. فرزندم ناگزیر غیبتی خواهد داشت، به گونهای که عدهای از مؤمنان از عقیده خود بر میگردند و...
داستان
اصبغ بن نباته میگوید: به حضور امیر المؤمنین رسیدم دیدم حضرت در حالی که غرق در فکر است با سر چوبی خاک زمین را به هم میزند. عرض کردم: یا امیر المؤمنین(علیهالسلام) ! چرا در فکر غوطه ورید و چرا خاک زمین را بهم میزنید؟ آیا بهاین زمین علاقمند شدهاید؟ فرمود: نه! به خدا...