شعر و مقتل
ناقص @ ای حرمت قبله حاجات ما چهار امامی که تو را دیدهاند *** دست علمگیر تو بوسیدهاند امیرالمؤمنین به عقیل: یک زنی میخواهم که شیربچه بیاورد؛ فاطمه کلابیههاشمیان دورش رو گرفتند به سمت خانه؛ چند قدم به خانه، گریهآخه اینجا خانه فاطمه است، نمیروم تا بچههای فاطمه...
شعر و مقتل
خیلی سخته عزیز انسان پیش چشمش از دستش بره. من خود به چشم خویشتن *** دیدم که جانم میرود دست بابا رو بوسید، دیگه نمیتونم فریاد هل من ناصر شما رو ببینم، غربت شما رو تماشا کنم. اجازه میدان گرفت. پسرم؛ از اسب پیاده شو، چند قدم جلوی چشمم راه برو نگاهت کنم. هر وقت...
شعر و مقتل
با کوهی از دریغ و ملامت برای شام ××× زینب رسیده است به دروازههای شام داغی عظیم در دل و قصدی عظیمتر ××× زینب چنین رسید به ظلمتسرای شام زینب سفیر نهضت خونبار کربلا ××× کوهی است در برابر فرمانروای شام میگوید از حقیقت و میگوید از حسین ××× وز خائنان کوفه و ظلم و جفای...
شعر و مقتل
پیامبر اکرم توی کوچههای مدینه راه میرفتند، اصحاب دیدند حضرت خم شدند و بچهای را بقل کرد و بوسید. عرض کردند: مگر قوم و خویش شماست، فرمود: نه، ولی یک روز حسین من توی کوچه بازی میکرد، دیدم این بچه خم میشه و جای پای حسینم رو بوسه میزنه! دوستش دارم چون حسین من رو دوست...